دلنوشته ها
ثانیهها به کندی میگذشت و قلب وطن، برای بازگشت فرزندان دلیرش میتپید .
ایران چشم به راه بود؛ چشم به راه جسمهایی که در سالهای فراق و اسارت شکسته بود، ولی روح و اندیشهشان، در حصار اسیر نشده بود.
اشک به میهمانی چشمها آمده بود؛ نه از غم این پیکرهای تکیده و زخم اسارت خورده، که از شوق وصالشان و از تحقق وعده خداوند که میفرماید: «إن مع العسر یسرا؛ به راستی که پس از هر سختی، آسانی است.» آزادگان، وارث خون شهیدان هستند. آنان همسفر مردان خدا بودهاند که در مسیر شهادت ماندند تا چراغ راه باشند و گرد و غبار غفلت و روزمرگی را از راه و رسم آسمانی شدن بزدایند.
بهار میوزد و آسمان، سرشار از پرستوهایی است که هجرت خویش را باز میگردند، با بالهایی رها که دیرزمانی بسته بود، خانهها را بتکانید! شمعدانها را روشن کنید و آینههای انتظار را از غبار دیرین بزدایید.
چشمهایی که سالها، تنها تصویر درهای بسته را میشناختند، حضورشان را پلک گشودند. گوشهایی که به دنبال صدایی مجهول، کوچهها را دوره میکردند اینک میهمان موسیقی گامهایشان شدهاند.
قاصدکهایی که هر روز پیام دردخیزشان به دست بادها سپرده میشد، اینک پیام آور رجعتشان شدهاند.
پرستو بازگشته است به تماشا بنشینید تصویری را که چشمهای خیره مانده بر بی نهایت جادهها، منتظرش بودند. پرستو بازگشته است، میان اشک و هلهله، میان شادی و غم، پرستو بازگشته است.
سرانجام آمدی.
آمدی، همان گونه که رفته بودی دلیر و مقاوم، استوار و پا بر جا، امیدوار و امیدبخش.
آمدی تا دوباره روحیه رشادت و ایثار، در هوای حضورت ببالد.
آمدی تا دوباره شهر، عطر مسافران آسمان را بگیرد و بوی اسپند و عود، بوی خاطرات مقدس جبهه، بوی خوش انتظار.
به مصاف کدامین اژدهای سهمگین و کدام دشمن زوبین به دست رفته بودی که دیر کردی و آرزوهای جوانی ات را به پای قهرمانی ات سر بریدی.
تو از مبارزهای سهمگین آمدهای؛ از مبارزه با شلاق و با زنجیر آمدهای و سر بریدهای با صبر، تمام میلههایی را که در محاصرهات گرفته بودند؛ میخواستند، خوارت کنند.
تو سروی، ای سبزاندام ایستاده که کوهی از برف را زیر پای خویش سرنگون کردهای و با وجود تمام انجمادها، نهیبها، توفانها و بادها، سخت ایستادهای.
زمزمههای توسل تو جور دیگری است. بخوان، همانگونه که در اسارت خواندی، همان گونه که در دعای توسل، به موسی بن جعفر متوسل میشدی. بخوان با همان هیئت صبور و فروتنی که زیر لباسهای زرد آزادگی داشتی! با همان واژههای آتشین که در دل دشمن، هراس و ناامیدی میافکنی.
زمزمه کن ای آزاده، روضههای عاشورایی و سرودهای حماسیات را!
باز کن آن رازهای سر به مهرت را و به ما بگو زمزمههای توسل تو و عاشقانههای کمیلیات چرا شور دیگری دارد؟
Design By : Pichak |